در دلم به اندازه تمام کلماتی که حرف زده ام سکوت دارم گاهی چه زیبا و آرام بخش است این سکوت و گاهی چنان احساس خفقان می کنم که می خواهم با تمام وجودم از تهدلفقط فریاد بکشم تا تو بودی سکوت معنا نداشت غم معنا نداشت همه شور بود و هیجان لبهایم با کلمات غریبه شده اند کلمات برای ساختن یک جمله کنار هم جا نمی گیرند من همچنان در سکون و سکوت هستم ولی همانند پری که باد آن را به این سو و آن سو می برد در خلا سرگردانم بی هیچ اراده ای نه نیازی هست نه شوری هست نه امیدی که بخواهم به آینده بنگرم روزمرگی ها تمام زندگی را فرگرفته است رقابت خورشید و ماه برای نمایان شدن روز به روز سخت تر می شود. و هدف در این رقابت جای خود را گم کرده است پس ناگزیرم که این سکون و سکوت را حفظ کنم.